از کار و زندگی یک گفت و گو؛ ساخت یک میراث
بهادر ادب، تحصیلاتش را در رشتهی مهندسی آغاز کرد و بعد در مقطع لیسانس در رشتهی مارکتینگ از دانشگاه یورک تورنتو فارغالتحصیل شد. سپس به انگلستان رفت و در رشتهی فیلمسازی از مدرسهی فیلمسازی لندن فوقلیسانس گرفت و تاکنون تحت عناوین گوناگون در ساخت بیش از ۳۰ فیلم کوتاه مشارکت کرده است. او بعد از برگشتن به ایران، همراه کیمیا صالحی، آستین را تأسیس کرد. آستین پلتفرم آنلاین مد و پوشاک برای طراحان مستقل ایرانی است که بهتدریج به دیگر حوزههای این زمینه گسترش پیدا کرده و حالا به پلتفرمی برای سبک زندگی ایرانی تبدیل شده است. در این گفتوگو او را از جنبههای دیگر میشناسیم…
قبل از هر چیز شما خودتان و شغلتان را چه طور معرفی میکنید؟
شغلم؟… شاید کمی سختم باشد. چون باید یک روندی را توضیح بدهم، اما خب معمولاً فروشگاه آنلاین آستین را معرفی میکنم. بعضی وقتها هم میگویم کارم فیلمسازی است.
واقعاً؟
بله. چون درسش را خواندهام و گاهی هم فیلم میسازم.
اما چرا باید توضیح گرداندن فروشگاه آنلاین کار سختی باشد، به نظر میرسد همه الان تا حد زیادی با این زمینه آشنا هستند.
منظورم این بود که توضیحش توی جایی مثل تاکسی امکانپذیر نیست. طرف سر صحبت را باز میکند؛ خب، شما چه کارهای؟ یه کلمهایاش کمی گمراهکننده است. قاضی و نقاش و… تکلیفش روشن است، اما کار من کمی توضیح دارد.
پس بگذارید این طور بپرسم، در جایی مثل یک رویداد که احتمالاً در زمان معاشرت و تنفس فرصت کافی برای توضیح وجود دارد، کارتان را چه طور توضیح میدهید؟
آنلاینشاپ آستین.
این که خیلی کوتاه بود.
چون احتمالاً اغلب در رویدادهایی که شرکت میکنم، آدمهایی که آنجا هستند با این عبارت کوتاه به قدر کافی آشنا هستند و مرا از توضیح معاف میکنند.
اما آستین روی حوزهی بخصوصی تمرکز کرده است و این مسئله هویتش را به نوعی از باقی فروشگاههای آنلاین متمایز کرده است.
دقیقاً. آستین فروشگاه آنلاینیست که کارش را در زمینهی Fashion با فروش آثار طراحان ایرانی آغاز کرد و اساس ایدهاش این است که آنچه که از آستین میخرید و میپوشید تمامش ایرانی است. اما در ادامه و در حال حاضر آستین فروشگاه آنلاین سبک زندگی است و از پوشاک فراتر رفته است. چون بخشهای دیگری به آن اضافه شده است و حتی اخیراً رونمایی شده. بنابراین آستین فروشگاه آنلاین فشن و سبک زندگی است.
بخشهای جدیدی که اضافه شده چه موضوعاتی را پوشش میدهند؟
دکوراسیون، هنرهای تجسمی و خوراک، که همچنان همه چیز ایرانی و کار طراحان ایرانی است. بخش دیگری هم در راه است و آن لوازم آرایشیست اما فعلاً شروع نکردیم.
توضیحی هست دربارهی اینکه چرا به سمت «ایرانی بودن» رفتید؟ شاید اولین جواب این باشد که چون ما ایرانی هستیم، اما میخواهم بدانم ملاحظات دیگری هم در میان بوده است؟
کلاً سؤالات زیادی در رابطه با آستین پیش میآید: چرا فروش آنلاین؟ چرا فشن؟ اصلاً چرا فروش… چرا ایرانی؟ این سؤال را هم من در مجموعهی سؤالاتی میبینم که حول آستین شکل میگیرند. من و خانم کیمیا صالحی، وقتی آستین را شروع کردیم، ایدهمان این بود که همهی ما خیلی از برندهای خارجی استفاده میکنیم و میپوشیم، خب چرا این قضیه برعکس اتفاق نمیافتد؟ چرا غیرایرانیها برندهای ایرانی نپوشند؟ بنابراین رفتیم که این ایده را عملی کنیم. خب در این مسیر دیدیم که چیزهایی هست، اما خیلی چیزها هم نیست! مثلاً تعدادی برند جسته و گریخته هست، تعدادی طراح هست، که اغلب کمکار هستند ولی خب مثلاً ساز و کارهای فروش وجود ندارد. بنابراین دیدیم اصلاً اگر خروجی بیشتری هم از طراحان ایرانی داشتیم، به هر حال جایی برای نمایش و فروش اینها موجود نیست، در صورتی که خیلی لازم و ضروری است. بازاری لازم است تا این کالاها عرضه شوند. پس یک حفرهی خیلی بزرگ در این زمینه دیدیم و سعی کردیم این حفره را پر کنیم؛ به این ترتیب جایی را درست کردیم که طراحان ایرانی و محصولاتشان توسط مخاطب گستردهتری دیده شوند و آن دسته از این افراد که قابلیت تبدیل شدن به برند را دارند این شانس را داشته باشند و ای بسا به دست مخاطب غیرایرانی هم برسند که جزو ایدههای اولیهی ما بود.
از کجا شروع کردید؟ از پشت یک میز؟ از دانشکدهی فیلمسازی؟ از یک مهمانی؟
واقعاً این ایدهی خرید آنلاین و اینکه کالای ما لباس باشد و… همه از کیمیاست. تجربهی من از خرید آنلاین فقط کتاب و دیویدی بود و اصلاً با خرید آنلاین لباس شاید حتی موافق هم نبودم، سختم بود. میگفتم آخر چه طور جنس و اندازه و رنگ را تشخیص میدهی؟ کمکم در تجربههای مشترک با این سبک از خرید آشنا شدم و جذبش شدم. به هر حال امکانات متنوع و جالبی در خرید آنلاین هست که وقتی بلد باشی ازشان استفاده کنی، تجربهات متفاوت میشود.
این تجربه با وبسایتهای غیرایرانی شکل گرفت؟
دقیقاً. و من شیفتهی راحتی و سرعت این تجربه شدم. مثلاً چیزی که خیلی کمک میکرد، برگشت دادن بود. خیلی راحت و بیدردسر برمیگرداندی توی کارتونی که فرستاده بودند و میدادی میرفت. اما خب کیمیا از سمت و سوی دیگری این قضیه را دنبال کرده بود؛ تز دانشگاهش ـ هم لیسانس، هم فوقلیسانس ـ راجع به این کار بود که کمک میکرد به اصولی جلو رفتن. مثل خیلی از کسبوکارهای دیگر ما هم از یک دفتر کوچک و موقت شروع کردیم، با ۱۱ نفر طراح، که فکر میکنم الان چیزی در حدود ۱۱۰ نفر هستند.
چرخاندن چنین کسبوکاری خیلی سخت به نظر میرسد برای اینکه بازار و خرید و فروش انگار اصلاً لحظهای استراحت ندارد، دائم در جوش و خروش است… این طور نیست؟
شاید. به خصوص اینکه ما الان در مقطعی هستیم که تقریباً استراحت نداریم، چون داریم کارِمان را توسعه میدهیم. خب من و کیمیا این شانس را داریم که با هم هستیم، با هم کار میکنیم، و زندگیشخصیمان از معاشرتها تا وقتگذرانیها و… همه با هم است. پس بخشی از آن سختی که از به هم خوردن تعادل زندگی به خاطر حجم کار اتفاق میافتد، این طوری جبران میشود.
به نظر میرسد ایدهی ایجاد تعادل بین کار و زندگی پس ذهنتان هست، نه؟ دغدغهتان هست؟
برای کسی مثل من که میشود گفت تعادل بخصوصی در زندگی ندارم، محقق شدن این ایده خیلی باعث خوشحالی است، بنابراین بهش فکر کنم، خب سعی میکنم و اصلاً دنبالش هستم، اما فکر میکنم الان با فکر کار میخوابم، با فکر کار بیدار میشوم، با فکر کار دارم ساعتهایم را سپری میکنم و این ناگزیر است. فکر میکنم الان دنبال کردن تعادل معنی ندارد برایم. چون معتقدم میزان انرژی آدم ابدی و بیانتها نیست، فوران انرژی مقطعی است و تا یک زمانی جریان دارد، پس وقتی هست باید ازش حداکثر استفاده را ببری. من الان تمرکزم را گذاشتهام روی استفادهی درست از این انرژی برای تکمیل ایدهای که شروع کردیم. این در حال حاضر مهمترین خواستی است که سعی دارم برآوردهاش کنم.
با این حجم از کار و دوندگی انگار استرس بخش جداییناپذیری از روزمره است، چهطور باهاش مواجه میشوید.
ورزش میکنم، ورزش به من کمک میکند. اگر به ورزش نرسم احتمالاً با یکی بحثم میشود. بنابراین خیلی بسکتبال بازی میکنم. بسکتبال و پیلاتس. بسکتبال یک جورهایی مثل مدیتیشن است برایم، چون در آن یک ساعت و نیم تو یادت میرود چند سالت است، کجایی، فقط دنبال توپی و دیگر به هیچ چیز فکر نمیکنی. در مدیتیشن هم تو باید دائم در لحظه حضور داشته باشی.
اگر بخواهید از خودتان انتقادی کنید، با وجود دستاوردهای خیلی باارزش و زندگی فعالی که دارید، فکر میکنید چی باشد؟
فکر میکنم من آدمی هستم که نمیتوانم همین طور بیکار برای خودم بنشینم. و این را متوجه شدم که سیستم پرکار و تا حدودی شلوغ آستین بخشیاش از این روحیهی شخصی نشأت میگیرد. مشکلم این است که یکدفعه کاری را که همه میگویند در این زمان نمیشود انجام داد، اصرار میکنم که میشود. تا حالا هم نشده که نشود اما تو یک نفری با این روحیه، داری مثلاً پانزده نفر دیگر را تحت فشار میگذاری. به هر حال شدنش مزهی لذت و موفقیت و همهی اینها به تو میچشاند اما از طرف دیگر شاید اگر به جای انجام مثلاً چهار تا کار همزمان، یا نزدیک به هم، در فرصت بیشتری برنامهها را بچینیم هم نتیجهی خیلی بهتری بگیریم هم به گروه فشار و استرس کمتری وارد شود. الان دارم روی خودم کار میکنم، که این مسئله را حل کنم، مثلاً به بعضیها نه بگویم تا بتوانیم با آرامش بیشتری جلو برویم. فکر نمیکنم من به شیوهی خودم به مدیریت زمان پایبندم ولی شیوهام نیاز به اصلاح دارد. ما همهی کارها را سر آخر رساندهایم. همهی آن کارهای غیرممکن را ممکن کردهایم اما خب احتملاً فشار و حجم کاری زیادی را هم متحمل شدهایم.
فکر میکنم شما از آن دسته افرادی هستید که کار ناتمام برایتان معنی ندارد.
بله. فکرش را که میکنم میبینم در همه چیز همینم. مثلاً به یک موضوع پیله میکنم و خیلی جدی تا تهش میروم. مثلاً بچه که بودم یه موقع این موضوع گیتار بود، اسکی، عکاسی و… و این را در خودم سراغ دارم که ببینم آیا از کارهای مختلف میتوانم یک نتیجهی مثبت، یک کاری که کار باشد، خروجی بگیرم یا نه. بنابراین الان فکر میکنم باید این کاری که شروع کردهایم، تا تهش برویم، و میدانم که نتیجه خواهیم گرفت.
هستهی مرکزی این مدل، همین اصطلاح خودتان که دوست دارید تا تهش بروید، دربارهی کار چیست؟ چی شما را میکشاند که این مسیرها را طی کنید؟
فکر نمیکنم یک چیز باشد. مثلاً یک دلیل کار کردن پول درآوردن است، خب، اما این کافی نیست. یک دلیل دیگر موفق شدن است، اما واقعاً این را میدانیم که هر کسی تعریف خودش را از موفقیت دارد. یا دلیل دیگرش این است که اگر بیکار باشی حالت بد میشود. تأثیرگذاری، نمیدانم پیشرو بودن و چه و چه… همهی اینها هست. در کنار همهی اینها من فکر میکنم یکی از دلایلم اسم خودم است.
به چه معنی؟
این اسمیست که به من داده شده. و این چیزی است که الان دارم. میدانید برای من خیلی سؤالبرانگیز است. چون ترکیبی از خیلی مفاهیم و داستانها و… است. بنابراین فکر میکنم ساختن یک میراث کاریست که من میتوانم در قبال این چیزی که بهم داده شده انجام بدهم، و دوست دارم که انجامش بدهم.
از تجربیات فیلمسازی برایمان بگویید.
بعد از اینکه در لندن تحصیلاتم را در فیلمسازی به پایان رساندم، تقریباً یک سال در یک شرکت فیلمسازی کار کردم و بعد به ایران برگشتم تا فیلم بلندم را بسازم که مصادف شد با بازگشت کیمیا به ایران و شروع پروژهی آستین و ادامهی ماجرا. در نتیجه این تصمیم را گرفتم که فیلمم را نسازم. به هر حال فیلمهای کوتاهی این میان ساختهام، اما بلند فعلاً نه.
رؤیایی هم دارید؟
رؤیا کلمهی خیلی بزرگی است، من فکر میکنم رؤیا چیزیست که قرار است دستنیافتنی باشد بنابراین خیلی خودم را درگیرش نمیکنم. فکر میکنم خوب ایت که وقتی میخواهی کاری را انجام بدهی یا چیزی را بخواهی فکر کنی ببینی میتوانی یا نه، از پسش برمیآیی یا نه. بنابراین اگر بخواهم از یک خواستهی قابل تحقق بگویم این است که دوست دارم هر کاری که انجام میدهم و به سرانجام میرسانم در آن وجه کارآفرینیام را بهدرستی ایفا کنم، این وجه کار و زندگیام برای خودم خیلی اهمیت دارد.
زمینهای که شما در آن مشغولید کاملاً به هنر گره خورده است. میخواهم از این فضا و ذهنیت استفاده کنم تا بدانیم نظرتان راجع به حضور یا به نوعی استفاده از آثار هنری در فضاهای کاری چیست؟ به نظرتان اصلاً اثر قابل بحثی دارد؟
بله. چرا تأثیر نداشته باشد؟ من فکر میکنم که هنر اگر درست در بازار جا بیفتد میتواند خیلی راحت بیاید روی مثلاً در و دیوار جاهای مختلف قرار بگیرد و هیچ عجیب هم نباشد و اتفاقاً بهتر! چون جای یک سری چیزهای صرفاً تزیینی را میگیرد. ضمن اینکه واقعیتش این است که وقتی تو از اثر هنری در فضای کارت استفاده میکنی داری یک نوعی از برندینگ را تجربه میکنی، البته که این استفاده باید هماهنگ و متناسب با سطح واقعی سلیقه و درک و نمیدانم زمینههای فرهنگی و اجتماعی آن فرد باشد، به هر حال برندینگ است و چه خوب که این هماهنگی واقعاً وجود داشته باشد، تا آن رفتار صادقانه هم باشد. به هر حال وقتی من وارد دفتر کسی میشوم و میبینم یک تابلوفرش بیریخت به دیوار نصب کردهاند با وقتی که میبینم اثری از یک هنرمند حالا یا مطرح یا گمنام به دیوار است، فرد را در دستهبندیهای مختلفی که در ذهنم دارم، در جاهای مختلفی مینشانم. البته این کار هم چالشهای خودش را دارد، ولی فعلاً فکر میکنم بودن بهتر از نبودنش است.
سؤال آخرم این است که اگر روزی فیلم بلندی بسازید، موضوعش چی خواهد بود؟
نمیدانم… در مورد هر چیزی میتواند باشد. باید بهش فکر کنم… اما از این مطمئنم که درنهایت هر چیز که باشد حتماً در مورد آدمهاست.
دربارهی روابط آدمها یا دربارهی کار آدمها یا گرفتاری آدمها یا خوشحالیشان یا بدبختیشان؟
در مورد زندگی آدمها، آخه همهی اینها که گفتید عجین است با زندگی یک آدم. حالا ممکن است یک وقت این گوشهاش را نگاه کنی، و یک وقت آن گوشهاش را.
گفتوگو از: زهرا فرهنگنیا
نظرات کاربران