پای هم میایستیم
رفاقت شما از کجا و مدرسهی اکسیژن از کجا شروع شد؟
افشین رهنما: ما ۲ سال اختلاف سنی داریم. من متولد ۵۷ هستم و علی متولد ۵۹. در کمال تعجب در دو فضای متفاوت یک راه را طی کردهایم. شاید دو برادر اینجور نباشند که ما هستیم. خب؛ علی یک رشتهی صنعتی خوانده. او قبلاً در یک شرکت خط تولید پرس سنگین کار میکرد. آنجا دیده بود که آدمها حالشان زیاد خوب نیست و پروژه های صنعتی به شدت با کم کاری، کج کاری و بدکاری مواجه میشوند. بعد از اینکه مدیر و سرپرست آن شرکت شد، به این نتیجه رسید که به جای رشته مکانیک به رشته روانشناسی صنعتیـسازمانی برود و کارش را هم به سمت مشاوره مدیریت و آمد به حوزه ای که بتواند با هنر ارتباطات و تغییر و توسعه فردی به سازمان ها و بهره وریشان کمک کند. علی آدمی است که دوست دارد از آدمها مراقبت کند، غمخوارشان باشد و در عین حال که به سازمان خدمت میکند کمک کند که آدمها حالشان خوب باشد. از این طرف برای من هم دقیقاً همین حالت پیش آمد. من مهندس محیطزیست بودم. کارم در بیابان بود، به دنبال حیوانات در حیاتوحش و… در پروژههای بزرگ محیط زیستی کار میکردم. ولی از جایی به بعد متوجه شدم بیشتر دوست دارم با آدمها در ارتباط باشم. دوست دارم آموزش بدهم. پس تغییر رشته دادم رفتم روانشناسی. ما در یک بنیاد خیریه که مسئول توانمندسازی یک گروه آسیب پذیر از مردم جامعه بود به هم رسیدیم. از طریق بچههای آنجا آشنایی خیلی مختصری با هم پیدا کردیم. بعد تصادفاً در یک کارگاه آموزشی به نام تسهیلگری همدوره شدیم که باعث شد رابطهمان رفتهرفته شکل بگیرد. با هم که صحبت میکردیم دیدیم اندیشههایمان به هم نزدیک است. اما با هم دوست بودیم فقط، با هم حرف میزدیم، اصلاً دنبال کسبوکار نبودیم. تا اینکه علی رفت کیسون، و از طریق کیسون عازم ونزوئلا شد. من هم همزمان مشغول برگزاری کارگاههای آموزشی مختلف بودم. علی که برگشت از من دعوت کرد که با هم برویم و بنشینیم تا او تجربههای ونزوئلا را برایم تعریف کند. بسیار عالی بود. یعنی من باورم نمیشد یک نفر بتواند این همه تاثیرگذار باشد. علی در نقش سفیر فرهنگی در شرایط سخت کار در پروژه های ساختمانی ونزوئلا بهشدت پوست انداخته بود. من هم عاشق تحول آدمها، عاشق توسعهی فردی، خود من هم یک آدم کاملاً پوستانداخته شده بودم. به پیشنهاد علی اتفاقی رفتیم شرکت کیسون، در پرند، به یک کارگاه در حال تعدیل نیرو. قرار شد هفتهای یک بار آنجا برنامه داشته باشیم. بدون هیچ برنامهی از پیش تعیینشده، از دل بحث و گفتوگوها در مسیر طولانی پرند، یواش یواش ایدهی اکسیژن خلق شد.
علی حکمآبادی: مدرسهی اکسیژن سال ۹۳ کارش را آغاز کرد. کار من برگزاری رویدادهای سازمانی و کارگاههای آموزشی بود که معمولاً در شرکتهای برگزار میکردیم. افشین تخصصش توسعهی فردی است. استاد روانشناسی است، و دکترای روانشناسی تربیتی دارد. ما از تلفیق تواناییهایمان یک خدمت و تجربهی جدید خلق کردیم که قبلاً در خدمات آموزشی کمتر بوده. ترکیبی از نگاه روانشناختی، مدیریت و جامعه شناسی (تسهیلگری) با هدف فضاسازی و خلق تجربه؛ برای اینکه افراد به سمت بهبود و همکاری حرکت کنند. رشتهی من روانشناسی صنعتیـسازمانی است، تحصیلات ارشدم هم مدیریت کارآفرینی، کسب و کارهای نو. هم تجربهی سازمان را دارم هم علم روانشناسی میدانم، افشین هم که تخصصش روانشناسی است. دوستان دیگری در مجموعهی اکسیژن هستند که دید هنری دارند، در نتیجه ما روی تجربهی یادگیری و تجربهی تغییر و تحول توی سازمانها در فضاهای متفاوت کار میکنیم. حالا گاهی به کمک بازی است، گاهی به کمک هنر. ما با مشتریهایی مثل شرکت کیسون، ایرانسل، هایپراستار، کوبل دارو، همراه اول و دیگر برندهای موفق کشور همکاری داشته و داریم.
در اکسیژن چه کار میکنید؟
ح: ما معتقدیم همهی آدمها میتوانند یاد بگیرند، به شرط اینکه فضا برایشان فراهم باشد و انگیزه لازم را در خودشان کشف یا ایجاد کنند. ما طراح فضاهای ارتباطی سرزنده و سازنده هستیم، فضاهایی که در آنها حال افراد خوب است و با حال خوب یاد میگیرند و تجربه میکنند. نوعی کسبوکار بینرشتهای است که گنجاندن تعریفش در طبقهبندیهایی که از قبل میشناسیم کار دشواری است. ما نه آموزشگر هستیم، نه رویدادگذار، نه مشاور مدیریت. هنر ما فضاسازی است. ما فضای مشارکتی و خلاق ایجاد میکنیم و آدمها را به مشارکت دعوت میکنیم. از بازی و هنر برای پیشبرد یادگیری و تغییر و مشارکت کمک میگیریم.
ر: ما عاشق مفهوم «هم» در سازمانها هستیم؛ هماهنگی، همآوایی، همخوانی، همآفرینی، همآموزی، همقدمی، همسفره گی و همکاری
ح: گروه ما این «هم» رو در خودش دارد. مشتریان ما همیشه میگویند شما اگر حرف از کار تیمی میزنید، خودتان دقیقاً مثل یک تیم هماهنگ عمل میکنید.
ر: هنر ما مشارکت آفرینی است. در دنیا به art of engagement شناخته میشود. عجین شدن با خود، دیگری، سازمان، کار و زندگی
در ایران اما ظاهراً هنوز تیتر مشخصی ندارد.
ح: بله؛ اما هنر مشارکت آفرینی در دنیای امروز خیلی مطرح است. شما اگر بخواهید کسبوکاری را راه بیندازید، مثلاً همین کارمان، و نیاز به جلب حمایت و مشارکت گروهی از مردم محلی یا حرفهمندان را داشته باشید میتوانید سراغ کسانی مثل ما را بگیرید. در واقع اینکار تسهیلگری ارتباطات و توسعه فضاهای ارتباطی است. یا مثلاً درسازمانی باید نوعی تغییر رفتار در کارکنان ایجاد شود، ما وارد عمل میشویم و سعی میکنیم آن تغییر را در فضایی تازه مطرح کنیم. از کارمان به همین دلیل استفاده کردیم، چون اینجا یک فضای رسمی نیست. اینجا میشود هنر و رنگ و نور دید. حال خوب دید، و در این فضای خوب با حال و هوایی خوب پیامها را منتقل کرد و دیگران را شنید.
تا جایی که میدانم شما در کارمان کارگاه آموزشی برگزار کردهاید؛ تجربهتان در فضای کارمان چهطور بود؟
ح: واقعیت این است که من قبل از برگزاری کارگاه در کارمان، کمی واهمه داشتم، فکر میکردم آدمها آنقدر تحت تأثیر فضا قرار میگیرند که احتمالاً آزادی عمل و راحت نفس کشیدن را فراموش میکنند. پیش خودم میگفتم اینقدر معماری اینجا زیباست که احتمالاً انسان در خدمت فضا قرار میگیرد به جای اینکه فضا در خدمت انسان باشد. ولی وقتی آمدم ـ یک بار در رویدادی که دعوت شدم و بار دیگر در کارگاهی که خودمان در اینجا برگزار کردیم ـ فضا در ارتباط با میزبانیِ کارمان طور دیگری خودش را نشان داد. میتوانم بگویم در کارمان یکی از بهترین تلفیقهای فضا و میزبانی را تجربه کردم که خیلی خوب بود و اثر مثبتش را در نتیجهی کار دیدیم. روزی که اینجا کارگاه داشتیم؛ یکی از بهترین کارگاههای ما بود؛ به دلیل حس اصالتی که فضا به وجود میآورد، برخورد بسیار خوب کارکنان، و میزبانی و میهمانداری خیلی خوب. از نظر من این یعنی اوج موفقیت. ما همیشه آنقدر چالش داریم در مورد فضا و رفتار میزبانی که خودش تبدیل به عاملی میشود که تجربهی یادگیری افراد را تحت تأثیر قرار میدهد، ولی اینجا نه.
ر: من در کارمان اصالت و هنر را میبینم. گرما و در عین حال رفتارهای مدرنی میبینم که برایم خیلی جذاب است. تلفیقی است از کلاسیک و مدرن. معماری تا حدودی کلاسیک است ولی رفتارها بسیار مدرن. تلفیقی از جوانی که آن را در ظاهر، رفتار و آداب افراد میبینیم و اصالتی که در فضا هست. اینها من را دلگرم میکند.
اخیراً شبکهسازی را زیاد میشنویم. آدمها خیلی مشتاقش هستند. نظرتان دربارهی شبکهسازی چیست؟ چقدر به این امکان در فضای کسبوکار اهمیت میدهید؟
ر: مدرسهی اکسیژن خودش یک شبکه است. جامعهای از آدمهای همعلاقه Community of Interest که به فراخور پروژهها به هم میپیوندند و بعد از کار میروند سراغ زندگیشان. در نگاه ما آدمها و ارتباطات خیلی مهم هستند. ابزارها و ساختارها و فرآیندها هم مهماند، اما آدمها مهمترند.
ح: در حال حاضر داستان شبکهسازی خیلی به توسعهی کسبوکارها کمک میکند. از قدیم شنیدهایم رابطهبازی، لابیگری… در واقع تفاوت بین رابطهی اصیل با رابطهی بدل را در فضاهای اجتماعی هنوز درست درک نکردهایم. مرز این تفاوت ماجرای ارزشهاست. ما به شبکهسازی خیلی اعتقاد داریم ولی همیشه خیلی ساده و واضح اعلام میکنیم که نمیخواهیم در لابیگری و یا در رابطههای انحصاری ارزش هایمان را فدای بیزینس و پول کنیم.
ر: ما به شبکهداری معتقدیم و آن را از شبکهسازی خیلی مهمتر میدانیم. خیلی افراد روابط عمومی خیلی خوبی دارند ولی روابط مؤثر ندارند. باید ارتباطات مؤثر و پایدار ایجاد کنی تا بتوانی یک شبکه را در طول زمان نگه داری.
ح: اخلاقیات و منش در ارتباطات و شبکهداری خیلی مهم است. تو باید نگاهت را نسبت به انسان، به جهان، به زندگی، به کار، به پول و به کسبوکار بدانی چیست. پایهی شبکهسازی اصیل و پایدار حسن نیت است. نگرش برنده برنده برنده که نباشد، اصلاً شبکهی اصیلی درست نمیشود، باز همان لابیهاست و منافع و چقدر گیرم میآید و… در صورتی که شبکهسازی نیاز به تمامیت دارد، نیاز به وفاداری و شرف کلام دارد. ما باید خیلی تمرین کنیم، چون از بسیاری اصول فاصله گرفتهایم. اما اگر کسی روی اصول و ارزشهای خودش بایستد، گرچه ممکن است با کمی تأخیر، اما قطعاً نتیجهی خیلی خیلی بهتری کسب میکند.
میدانم که حجم کار و فعالیتتان بسیار بالاست و حتی گاهی درگیر برنامههای یکباره میشوید، بنابراین زمان را چطور مدیریت میکنید؟
ح: من زمان را در کنار منابع و اولویتها میبینم. اگر بتوانی اولویتها را درست تشخیص بدهی و منابعت را درست مدیریت کنی، در ارتباط با زمان کمترین چالش را داری.
شما از چه تکنیکها یا ابزارهایی استفاده میکنید، آقای رهنما؟
ر: ماتریس آیزنهاور. مثلاً ده تا برگه دارد؛ میتوانی از غذایی که میخوری تا زمانی را که با خانوادهات میگذرانی یا نمیگذرانی در آن وارد کنی و زیادهروی یا کمکاریات را تشخیص بدهی. من این کار را در راستای IDP یا توسعه فردی خودم میبینم.
برگردیم به منابع و اولویتها…
ح: من در مدیریت زمانم روی تشخیص اولویتها و منابع جلو میروم. این از یک نگاه راهبردی میآید. شما ممکن است روی جزییات زوم کنید، درنتیجه زمان صرف اموری میشود که اولویت نیستند. این اتفاق در کسبوکارها و در کاراکتر افراد خیلی شایع است. موضوع بعدی منابع است. اینجا باید تأکید کنم روی شبکهسازی! مدیریت زمان در کار ما به بداههنوازی خیلی نزدیک است. مثلاً پیش آمده که یک مشتری کارگاه آموزشیای را از جانب ما برنامهریزی کرده ولی فراموش کرده به ما اطلاع بدهد. اخیراً در شیراز اتفاق افتاد: یک روز قبل از برگزاری تلفن کردند که آیا ما راه افتادهایم یا خیر! و شرکتکنندگانی بودند که از اصفهان به سمت شیراز در حرکت بودند! از طرفی ما یک کارگاه در حال برگزاری داشتیم، اما شبکهسازی درست و شفافیت و تیمی که به هم اعتماد و تعهد دارند کمکمان کرد. بحران مشتری بود، و اگر کارگاهش برگزار نمیشد، عواقب وخیمی برای همه داشت، اما مدیریت منابع اینجا کمک کرد تا زمان را بتوانیم فوراً مدیریت کنیم از بحران، گرچه مستقیماً به ما مربوط نمیشد، عبور کنیم.
ر: خب این هم نوعی Soft Skill است. در چنین تنشی تو میتوانی داد و بیداد کنی، بگویی ما قراردادی نداریم، نمیآییم… اما ما درجا یک جلسهی دونفره تشکیل دادیم شاید حدود یک ساعت فقط صحبت کردیم تا ببینیم چه جور میتوانیم این بحران را مدیریت کنیم. حل مسئله برای ما جالب است. خب ما رفتیم. گروه همراهی کرد، کارگاه هم خوب برگزار شد.
ح: در بحث اولویتها و منابع در گروه، مهمترین نکته شناخت افراد گروه از همدیگر است و این فقط با دیالوگ مستمر و زیاد اتفاق میافتد. اگر فضای دیالوگ مخدوش شود، بزرگترین عارضه برای یک گروه است. فضای دیالوگ مخدوش میشود، آدمها امتناع میکنند از گفتوگو و بعد سکوت سازمانی پیش میآید.
بعد هم همه چیز رفته رفته از هم میپاشد.
ر: سکوت علامت رضا نیست. اگر سکوت پیش آمد، یعنی دارد اتفاق بدی می افتد.
در چنین مجموعهای با چنین توانمندیهایی و با وجود این همکاری فوقالعاده آیا اصلاً شکست را تجربه کردهاید؟
ح: حالا من از ظن خودم این طور میبینم که مثلاً در مقطعی ما وسوسه شدیم برویم در یک کسبوکار جدید. به گروهی پیوستیم و بعد از حدود یک سال و نیم رسیدیم به مرزهایی از ارزشها، تفاوت دید ما نسبت به ارزشها یک جایی ما را گیر انداخت. دیدیم بهتر است به جای وسوسهی آن درآمد کلان، پای ارزشهایمان بایستیم. از گروه جدا شدیم. هرچند خیلی سخت و پردردسر بود و هنوز هم درگیریم. یا در آغاز کارِمان، حجم کار گاهی زندگی خانوادگیمان را تحتتأثیر قرار میداد اما گفتیم پای حل این مسئله میایستیم. به هر حال جنس کار ما چالشی است. رفتوآمد، ارتباط با کسبوکارهای مختلف، تنشها، ساعات کاری پیشبینی ناپذیر. همهی اینها قاعدتاً فشارش را به زندگی وارد میکند. اما خدا را شکر سعی میکنیم این حجم فشار آسیبش به زندگی خانوادگی به حداقل برسد.
ر: موفقیت و شکست در کنار همدیگرند. بچه هم برای راه رفتن قطعاً دهها بار میخورد زمین. از طرفی اتفاق مثبت بین ما، علاقهای است که به هم داریم. این واجب است. دو شریک جدا از اینکه باید اهداف مشترک در کسبوکار داشته باشند، باید با هم خوب باشند. ما در هر شرایطی یک جوری قضایا را بین خودمان حل و فصل میکنیم؛ آن هم دو تا آدم با دو تیپ شخصیتی متفاوت با دیدگاههای متفاوت! بیشتر وسط کار را میگیریم. نه من، نه تو، ما. حد ما را تقریباً پیدا کردهایم. خب شکست هم اتفاق افتاده. ضرر مالی هم به ما تحمیل شده، ما پای هم میایستیم چون دنبال یک زندگی متعادل و ایدهآلیم یعنی زندگیای که آدمها با هم گفتوگو میکنند، با هم مشکلات را حل میکنند، قهر نمیکنند، الکی اطاعت نمیکنند، سر هم داد نمیزنند. در این ۵ سال دعواهای ما خیلی کم بوده. گاهی من رفتم فکر کردم در خلوت خودم، با خودم گفتم این روا نبود به کسی که داری باهاش زندگیات را بالا میآوری این طور بگویی… ما رفتوآمد خانوادگی داریم. برای هر دوی ما این ارزش است. نمیخواهیم چینی نازک رابطه با یک سنگ کوچک بشکند.
به تعادل بین کار و زندگی اعتقاد دارید؟ یا کلیتر؛ تعادل را در چی میبینید؟
ح: ما یک کارگاه داریم تحت عنوان تعادل و توازن در زندگی. برای ما مهم است که ارزشهای حاکم در کار، در خانواده و ارزشهای شخصیمان یکی باشد. به این معنی که حرفی که من به شما میزنم با حرفی که به مادرم میزنم، با حرفی که به همکارم میزنم باید تابع یک ارزش باشد. و این هم نیاز به تمرین مدام دارد.
ر: برای ما خیلی مهم است. بنابراین زمان خوبی برای خانوادهمان میگذاریم. اجازه نمیدهیم کار از خانواده جلو بزند. این تعادل از اینجا میآید که اکسیژن همان زندگی ماست. مثلاً اگر ما عکاسی میکنیم، فیلمبرداری میکنیم، بازی میکنیم، چون خودمان ذاتاً بازیگوشیم. ادای چیزی را درنمیآوریم. بنابراین اگر من در روانشناسی و توسعهی فردی کار میکنم قطعاً اول از همه روی خودم کار میکنم، علی روی خودش کار میکند. مثلاً من ماتریس آیزنهاورم همیشه کنار دستم است. کارها را بر اساس ضرورت و اهمیت جدا میکنم. توسعهی فردی واقعاً از هر چیزی مهمتر است، یعنی اگر افشینِ شاد نداشته باشیم، او نمیتواند چیزی به کسی یاد بدهد. حالا علی هم به نوع خودش؛ با تفریحی که در طبیعت میکند، با در کنار خانواده بودن، با ساز زدن…
سؤال آخر: فکر میکنید در مسیر درست هستید؟
ح: وقتی از آدمها میپرسیم اکسیژن چه احساسی در شما ایجاد کرد میشنویم اکسیژن واقعاً مثل یک هوای تازه بود، پرانرژی بود، حال خوب و خلاقیت داشت. اینها بازخوردهایی است که آدمها بعد از شرکت در کارگاههای ما به زبان میآورند. وقتی برق رضایت و شعف را در نگاه آدمها میبینیم خوشحالیم و خوشبین به آیندهای که در حال خلق آنیم.
ر: خیلیها به ما پیشنهاد دادند که مثلاً سرمایهگذاری عمدهی اکسیژن را به عهده بگیرند یا برند را توسعه بدهند… ما دیدیم ممکن است این توسعه بیزینس از حال و هوای ما دور باشد. ممکن است کسبوکار و بازار ما را به سمتی ببرند که از ارزشهای اولیهی خودمان دور شویم یا تعادلمان خدشه دار شود. ما میخواهیم حالمان خوب باشد، سر راحت به بالش بگذاریم در حالی که دل های زیادی را شاد کرده و خودمان هم هر روز بیاموزیم. این ارزش بنیادی و عبادت ماست.
گفتوگو از: زهرا فرهنگنیا