یک شبکه ساز بالفطره ام
«من با کارم زندگی میکنم و از آن لذت میبرم. کمک به رشد کسبوکار شما، کار من است.» توصیفی است که مریم نجفی، مشاور توسعهی کسبوکار، از بخشی از وجود خود به عنوان یک حرفهمند ارائه میکند، در این گفتوگو او را بیشتر میشناسیم.
خانم نجفی، شما به عنوان حرفهمندی که فعالیتهای متنوعی دارید در سطوح مختلف دارید، خودتان را چگونه معرفی میکنید؟
معمولاً اولین سؤالی که آدمها میپرسند این است: کجا کار میکنی؟ اما شاید بهتر باشد بپرسند چه کار میکنی؟ من به عنوان یک فریلنسر به طور کلی مشاور توسعهی کسبوکار هستم. به علاوه اخیراً مؤسسهی خودم را با کمک شریک تجاریام راهاندازی کردیم که آن هم در زمینهی مشاورهی توسعهی کسبوکار است.
دربارهی عنوان شغلیتان، دربارهی جزییاتش، توضیحاتی را میفرمایید؟
مشاور توسعهی کسبوکار دامنهی وسیعی از وظایف و مسئولیت را دربرمیگیرد. مشاور توسعهی کسبوکار باید وضعیت کلی یک سازمان را ببیند و تحلیل کند؛ از سطوح بالا و استراتژیک سازمان گرفته تا سطوح میانی و عملیاتی. باید خیلی ریز بشود در جزییات فعالیتهای سازمان تا بفهمد این سازمان چه فعالیتی دارد و چه هدفی را دنبال میکند و آیا فعالیتش در راستای اهدافش هست یا نیست. اگر نیست، با ابزارهایی که در اختیار دارد باید آسیبشناسی کند ببیند چرا نیست و راهکار ارائه بکند. اگر سازمان هنوز در مرحلهی تأسیس است، مشاور توسعهی کسبوکار در تعریف و تبیین استراتژیها، از چشمانداز گرفته تا تعریف مأموریتها و اهداف و کارهایی باید انجام شود، سرویسها محصول، و درنهایت بازاریابی، به سازمان مشاوره میدهد. کسی که مایل است مشاور توسعهی کسبوکار باشد باید تحلیلگر باشد و از مباحث استراتژیک و مدیریت استراتژیک و مدیریت بازاریابی دانش باید سررشته داشته باشد.
کمی به عقب برگردیم، شروعتان از کجا بود؟
من در دانشگاه علم و صنعت مهندسی صنایع خواندهام. گرایشم تحلیل و طراحی سیستم بود. سال سوم درسی داشتیم به اسم تحلیل سیستم که پروژه داشت و باید میرفتیم کارآموزی. من رفتم شرکت ساپکو که آن زمان شرکت بسیار بزرگ و موفقی بود. من واقعاً از جو خیلی خوب و هیجانانگیز آنجا و کیفیت آدمهایی که در آنجا دیدم و دانشی که در جریان بود بینشان تأثیر قرار گرفتم. تجربهی خوبی بود برای من. درنتیجه برای کارآموزی دومم هم به یکی از دپارتمانهای همانجا رفتم که کار تحلیل سیستم انجام میدادند. رفتهرفته بیشتر جذب این مجموعه شدم و این شد که بعد از فارغالتحصیلی در ساپکو شروع به کار کردم. حدود یک سال به عنوان کارشناس کنترل پروژه کار کردم. مهندسان صنایع که میدانید، آچار فرانسهاند و فعالیتهای مختلفی دارند، ولی بعد از آن یک سال دیدم نه! من همان تحلیل سیستم را بیشتر دوست دارم. پس رفتم واحد سیستمها. مدتی کار تحلیل و طراحی سیستم، و بعد هم کار تحلیل و طراحی فرآیندها انجام دادم و بعد هم ادامهی مسیر شغلیام.
ویدیو مصاحبه را در کانال یوتیوب ما تماشا کنید
این ادامه همچنان با همراهی ساپکو بود؟
نه، بعد از ساپکو رفتم به شرکت مکفا. مکفا بازوی فناوری اطلاعات سازمان گسترش و نوسازی صنایع است. روز اولی که رفتم حدود ۲۰۰ نفر پرسنل داشت. در آنجا شدم معاون واحدی که حدود ۱۰-۱۲ نفر پرسنل داشت. بعد از ۹ ماه حکم مدیریتم صادر شد. حدود ۳ سال مدیریت آن واحد را بر عهده داشتم. دنیایی بود برای خودش. صد و هشتاد درجه با تجربهای که در ساپکو داشتم متفاوت بود. برای اینکه در ساپکو ما تنها مشتری بزرگی که داشتیم ایرانخودرو بود. اصلا لازم نبود بدویم برای چیزی، بنابراین تمرکز کرده بودیم بر اینکه فرآیندهایمان را بهبود بدهیم. ولی این طرف اصلاً دنیای دیگری بود؛ دنیای واقعی کسبوکار و رقابت و شرکت در مناقصهها و… من مدیریت اجرایی خوندهام با گرایش بازاریابی. موضوع پایان نامهام اصلاً در فضای ساپکو معنا پیدا نمیکرد، ولی در مکفا عینیت داشت. هیجان کار در مکفا خیلی بالا بود، استرسش هم بالا بود.
با این حال از ساپکو که میگفتید، در چشمتان برق شعف را میشد دید…
ساپکو برای من دانشگاه بود. فضایی بود که کمکم کرد در ابعاد مختلف رشد بکنم. مثلاً اعتقاد داشتند نیروی انسانی باید خوشحال باشد و ما باید کمک کنیم که نیروی کار ما بتواند به ابعاد مختلف زندگیاش برسد. بنابراین خیلی جدی گروههای ورزشی داشتیم و یک باشگاه ورزشی که بعدها در مجموعه افتتاح شد. فرض کن محل کارت کیلومتر ۱۲ جادهی مخصوص باشد و ساعت کارت از ۵/۷ صبح تا ۵ بعد از ظهر! تو کی باید راه بیفتی کی برگردی؟ باور کن من بعضی اوقات گریه میکردم در راه از بس ترمز و کلاج میگرفتم. دلم تنگ میشد برای شهر و برای مثلاً کافه رفتن. برای بقیه هم همین بود، بنابراین عوضش میتوانستیم ورزش کنیم سر کار. آنجا محفل انس با کتاب داشتیم، محفل عکاسی داشتیم. بچههایی که خوب بودند در کاری به دیگران انتقال میدادند مهارتشان را. اینها باعث میشد جمعهای خوبی شکل بگیرد و آن محیط صنعتی خشن را تلطیف می کرد. از همه مهمتر تو احساس میکردی سازمان برای تو ارزش قائل است.
اما ظاهراً این وضع دوامی نداشت. درست حدس زدم؟
بله، بعد از اینکه مدیریت تغییر کرد، به مرور خیلی رو آوردند به کاهش هزینههای اینطوری. نگاه که عوض شد، بهانهجوییهای خاصی شروع شد. رویکرد خیلی متفاوت شد و توجیه هم که همیشه هست.
اگر بخواهید به یکی از اثرگذارترین تجربههایتان از فضای کار ساپکو اشاره کنید، کدام را با ما در میان میگذارید؟
به نظرم آدم با کارش زندگی میکند. من سال ۸۰ که استخدام شدم، سال ۸۶ فوقلیسانس قبول شدم و یک دختر سه ساله هم داشتم. من زود و وسط درسم ازدواج کردم، وقتی که بیست سالم بود. زمانی که فوقلیسانس قبول شدم رفتم پیش مدیرم و گفتم که میخواهم ادامهی تحصیل بدهم. گفت هر حمایتی که لازم باشد انجام میدهم تا درست را بخوانی. خیلی مهم است مدیری داشته باشی که پیشرفت تو را بخواهد. روزهایی داشتم که در ساپکو تا ساعت ۱۱ شب کار میکردم. در آن بیابان فقط من بودم با چهار تا آتشنشان و حراست. به عنوان یک زن به خودشان حق میداند بپرسند بچهات را چه میکنی؟ شوهرت چی؟ فشارهای این شکلی هم بود. یا اطرافیان میگفتند برای پول کار نکن، ارزشش را ندارد، چی کم داری؟
اما یک مرد چنین عذاب وجدانی ندارد و اینچنین بازخواست نمیشود.
دقیقاً. به خاطر کلیشههای اشتباه جامعه است. فکر میکنند زن متأهل اولویت اولش همسرش است، یا وقتی مادر شد، بچهاش. مدام میشنوی: ول کن! بشین زندگیت را بکن. احساس میکنم ما یاد نگرفتهایم به تصمیمات و زندگی همدیگر احترام بگذاریم و آدمها را با کلیشههای ذهنیمان قضاوت میکنیم. من یه آدم ایدهآلگرایم. از درون مدام در تلاطمم، بهشدت در مورد خودم بیرحمم، اینها را دوست ندارم اما هستم، دارم تعدیلش میکنم. ولی آن کسی مرا قضاوت میکند اینها را نمیداند. نمیفهمد تلاشم چه منشائی دارد. من سعی میکنم موفقیت و خوشبختی دیگران را قضاوت نکنم. دوست دارم از معاشرت با آدمها لذت ببرم، از شنیدن داستان زندگیها، از حرفی که داریم در لحظه میزنیم…
شاید به همین دلیل در شبکهسازی موفق هستید، و این یکی از نقاط قوتتان در این مهارت باشد، این طور نیست؟
احتمالاً من یک شبکهساز بالفطرهام. چون نه برایش کتابی خواندهام نه کلاسی رفتهام. ولی از بچگی شنیدهام که خیلی خونگرم و معاشرتی هستم. جامعهسازی، اینکه آدمها با جور بشوند و بتوانند گروهی کار کنند، کاری است که واقعاً ازش لذت میبرم. البته در طول زمان سعی کردهام آگاهانه مهارتهایی را کسب کنم.
حتماً چالشهای فراوانی را هم تجربه کردهاید.
به عنوان یک زن چالشهای این کار را این طور میبینم که گاهی یک روی گشاده، یک لبخند یا یک حضور پرانرژی منجر به سؤبرداشت میشود. اینجا هوش هیجانیات را باید به کار بیندازی تا بفهمی این چند دقیقهای که گذاشتهای برای شبکهسازی با این آدم آیا دارد به سمت یک فاز اشتباه، غیرکاری و یا غیرحرفهای میرود، یا نه. من بارها این موقعیت را تجربه کردهام. اگر بخواهی که حضورت را ادامه بدهی، باید جلویش بایستی. باید بتوانی مدیریت کنی. چالش دیگر این است که باید در میزان حضورت متعادل باشی، چقدر سروصدا کنم؟ چقدر عمیق شوم؟ اینکه مدام در صحنهی شبکهسازی باشی، رفتاری است که من نمیپسندم. نه این طرفی، نه آن طرفی. خیلی مهم است که خودت را چهطور در شبکه جا بیندازی.
این روزها زندگی شلوغی دارید؟
الان دقیقاً در اوج مشغلهی کاریام هستم. وقتی تصمیم میگیری برای خودت مؤسسهای داشته باشی و تیمسازی بکنی، با اینکه کارمند باشی در یک شرکت خوب با حقوق و مزایای خوب، خیلی فرق دارد. اولی خیلی سختتر است. اصلاً دو فرهنگ متفاوتاند. کسی که میخواهد کارآفرینی بکند باید ویژگیهایی داشته باشد، من میدانم که بخشی از آن ویژگیها را دارم اما مطمئن نیستم باقیش را هم دارم یا نه. اما مطمئنم این کاریست که دوست دارم تجربهاش کنم. گرچه گاهی وقتی داری تلاش میکنی خیلیها درکت نمیکنند. از طرفی به عنوان یک زن فشار بیشتری را باید متحمل شد؛ در جامعهی ما اگر مرد دیروقت به خانه برگردد تشویق میشود که چقدر زحمتکش است، ولی زن… در کل زندگی بر اساس باورها و علایق خودت در این جامه کمی چالشبرانگیز است. من حداقل در حال حاضر دوران سختی را میگذرانم، چون هم دارم کسبوکار خودم را شروع میکنم، هم میخواهم جریان درآمدیام را حفظ کنم، هم سعی دارم حضور بینالمللی داشته باشم. واقعاً فشارش زیاد است. ولی با وجود همهی اینها چیزی که خیلی بهش پایبندم این است که مثلاً ورزشم را کنار نمیگذارم. دوست دارم و حس میکنم باید زمانی را برای خودم و برای سلامتیام بگذارم. همهاش با خودم میگویم باید سعی کنی خلاق باشی، باید خیلی بابرنامه باشی.
این بابرنامه بودن را چهطور عملی میکنید؟
در ساپکو دورهای آموزشی داشتیم و کسی که به ما درس میداد چیز جالبی یادمان داد: گفت روی کاغذ A4 یک دایره بکشید و به هشت قسمت مساوی تقسیمش کنید، یکی کار، یکی تحصیل، طوری که هر کدام نمایندهی یک بُعد از زندگی باشد. بعد گفت به خودتان در هر یک امتیاز بدهید. امتیازهایی که میدادیم، اگر با هم هماهنگ نبود، دایره کج و کوله میشد. او میگفت این چرخ زندگی است، باید جوری باشد که بچرخد. مثلاً من الان راضی نیستم، نگاه که میکنم میبینم برای مذهب و هنر آن طور که باید وقت نمیگذارم. چرخم قُر شده است. دوست دارم کاری کنم… شاید در مدیریت زمانم تجدیدنظر کنم.
حس منفیای که الان برایتان خیلی پررنگ است چیست؟
استرس! البته اگر بخواهی کار بزرگ انجام بدهی، استرس اجتنابناپذیر است، چون باید از حاشیهی امنت بیرون بیایی. اگر واقعاً تحملش را نداری نباید وارد سطوح مدیریتی بشوی. چون وقتی سطح کاری بالاتر میآید، همهاش جذابیتهای دریافت حقوق و مزایای خوب نیست، دشواری تصمیمگیری هم هست. باید قوی باشی و همهی اینها را با هم ببینی.
فکر میکنم خودتان را فرد قویای میدانید، ریشهاش در کجاست؟
راستش بخشی بسته به ذات و سرشت آدمهاست. بعضیها ذاتاً کمی تنبلاند، بعضی پرتحرکترند. من آرامش و قرارم در این است که یک کاری انجام بدهم. بخشی هم بسته به نوع پرورش و کسب تجربه است؛ وقتی فکر میکنم دنیا خیلی بزرگتر از این حرفهاست و ما یک ذرهایم در این عظمت؛ این آرامم میکند و بهم قوتقلب میبخشد.
همیشه از شما این بازخورد را گرفتهام که نظر مثبتی نسبت به کارمان دارید، واقعاً جای خرسندی و افتخار است، اما چرا؟
کارمان را خیلی دوست دارم. ساختمان بینظیری دارد، خیلی روح دارد. بسیار دیدهام که وقتی افراد وارد اینجا میشوند مشعوف میشوند از قرار گرفتن در این فضا. اما ارزش کارمان فقط به فیزیکش نیست. تجربهای که کارمان تأکید دارد برای آدمها ایجاد کند، و شبکهی قوی از افرادی که به اینجا رفتوآمد دارند، متمایزش کرده است. کارمان باید شعبههای دیگری داشته باشد. آدما واقعاً نیاز دارند به فضایی که طراحی شده برای مثلاً یک جلسهی کاری، نیاز دارند بیایند بنشینند، یک غذای خیلی خوب بخورند، راه بروند، فضا عوض کنند. دوست دارم درخشش کارمان و شعب بعدیاش را ببینم. به عنوان کسی که خیلی جاها میروم که بنشینم و کارم را انجام بدهم، واقعاً و بدون تعصب میگویم که کارمان بهترین فضایی است که در حال حاضر در تهران داریم.
گفتوگو از: زهرا فرهنگنیا
نظرات کاربران