گفتوگو با حمیدرضا منصوریان؛ درنگ در سبک زندگی
از اینجا شروع کنیم: حمیدرضا منصوریان خود را چهطور معرفی میکند؟
من حمیدرضا منصوریانم و امروز ۲۲ اسفند ۱۴۰۱، چهل و پنج سالم شد. در یک خانوادهی تحصیلکرده بزرگ شدهام. یک برادر دوقلو دارم که همیشه در کنارم بوده و کمکم کرده. داشتن برادر دو قلو باعث شد که هیچوقت احساس تنهایی نکنم. در جوانی ازدواج کردم و به شریک خیلی خوب زندگیم افتخار میکنم. ثمره این ازدواج یک پسر نه ساله است.
برای پدر و مادرم درس خواندن و کیفیت تحصیل مهمتر از همهچیز بود. دبیرستان در مدرسه خواجه نصیرالدین طوسی درس خواندم و اولین فردی که در زندگی حرفهای من خیلی تأثیر گذاشت، مدیر آن مدرسه مرحوم حاج آقا خوشنویسان، مدیر سابق مدرسهی البرز بود که به معنای واقعی کلمه مؤمن بود. در آن زمان، همیشه حس میکردم که با درس خواندنم میتوانم از زحماتی که پدر و مادرم برای من میکشند، قدردانی کنم. وقتی اولیا جمع میشدند و اعلام میکردند که حمیدرضا منصوریان شاگرد اول مدرسه شده است، دیدن برق رضایت در چشمان پدر و مادرم خیلی خوشحالم میکرد. وقتی کنکور امتحان دادم، در نوبت اول رتبهام حدود هزار و خردهای شد. به خودم قول دادم در نوبت دوم جوری امتحان بدهم که یا مکانیک دانشگاه تهران قبول بشوم یا شریف. در نوبت دوم رتبهام زیر دویست شد و مکانیک دانشگاه تهران قبول شدم.
چهطور وارد فضای کار حرفهای شدید؟
من از ابتدای تحصیلم شروع به کار کردم. تدریس میکردم و آن زمان جزو معلمانی بودم که دستمزدم بالا بود. به زکات العلم نشره واقعاً اعتقاد داشتم و دارم. همیشه دوست داشتم اطلاعاتی که دارم را به دیگران منتقل کنم و به نوعی معلم بودن را دوست دارم. با همین رویکرد وقتی وارد دانشگاه شدم، شروع کردم به تدریس، چون هنوز بیزنس بلد نبودم. هیچ اجباری برای کار کردن نداشتم، اما اعتقاد داشتم باید روی پای خودم بایستم. در ان زمان خیلی پذیرفته نبود که دانشجویان در کافه ها کار کنند (خوشحالم که اکنون چنینن نیست ) من اما با افتخار یک کافهتریا با برادرم و یکی از دوستان اجاره کردیم و شروع کردم به کار. کنارش در حوزهی مکانیک شروع کردم به کار کردن و خیلی سریع رشد کردم و مدیر پروژه شدم. گمانم بیست سه چهار سالم بود که خیلی اتفاقی یکی از مدیران یکی از پروژههای نفتی از شرکت ما رفت و من را به جای او گذاشتند. در آن دوران یک روز مدیرعامل شرکت به سمیناری دعوت بود که آقای دکتر مشایخی در آن سمینار سخنرانی میکردند. مدیرعامل به جای خودش من را فرستاد. آن سمینار و آشنایی با دکتر مشایخی و آشنایی با رشتهی ام.بی.ای مسیر زندگی من را تغییر داد. رفتم سراغ این رشته و در دانشگاه شریف نوبت اول قبول شدم.
در این مدت هیچ موقع به مهاجرت فکر نکردید؟
موقعی که ام.بی.ای میخواندم، در شرکت زیمنس آلمان در ایران به عنوان مهندس مکانیک کار میکردم که یک پیشنهاد کاری خوب در آلمان دریافت کردم. مصاحبه کردم و همهچیز برای رفتن آماده شد. همان شب ها یکی از دوستانم تماس گرفت و گفت آقای سلیمانی مالک مجموعهی کاله و سولکیو میخواهد تو را ببیند. ساعت نه شب به شرکت ایشان رفتم. یک ساعتی منتظر شدم تا اینکه ایشان را ملاقات کردم. دربارهی خودم گفتم که من در حال حاضر مدیر هستم، ولی هنوز جای آچار روی دستانم هست، از صفر شروع کردهام و همه کار کردهام. آقای سلیمانی اصلاً نگاهی به روزمهی من نداشت، گفت: که میتوانی کسبوکار بچرخانی؟ گفتم: بله. ایشان به عنوان یک رهبر کاریزماتیک توانایی بالایی دارند. در نتیجه پیشنهاد زیمنس آلمان را را رد کردم و ماندگار شدم. شاید همین الان خیلیها بگویند اشتباه کردی، ولی من با خودم میگفتم من در آلمان آخرش مدیریک دپارتمان خواهم شد، اما در اینجا فرصت ساختن دارم. اعتقادم این است که کسانی باید بمانند و اینجا را بسازند. من در دانشگاه تهران و شریفِ ایران درس خواندهام. امروز اگر بتوانم ده تا از دانشجوهای شریف را وارد کار حرفهای کنم تا بتوانند یاد بگیرند و مملکت را توسعه بدهند میتوانم به خودم بگویم موفق شدهای.
تجربهی کار در سولیکو چهطور بود؟
فوق العاده، پیچیده، سخت ولی اموزنده واقعا دانشگاه عملی کسب و کار. دو سال بعد از شروع به کار در مجموعه گوشتی گروه سولیکو آقای سلیمانی یک روز به من زنگ زدند و مدیرعاملی کاله را به من پیشنهاد دادند. پیشنهاد خیلی جذابی بود. من خیلی جوان بودم، سی و دو سالم بود و مدیرعاملی یک شرکت میلیون دلاری با حدود ده هزار نفر پرسنل به من پیشنهاد شد. با خودم گفتم میتوانم در این موقعیت ادعاهایی را که دارم ثابت کنم. قبول کردم و مدیرعامل شرکت کاله شدم. برای اینکه بتوانم از کورهی این تجربه موفق بیرون بیایم خیلی به خودم فشار آوردم و چند سال هشت صبح تا ده شب بدون تعطیلی کار کردم. تا حدود دو سال پیش در گروه سولیکو بودم. در طول این مدت آقای سلیمانی، هم به عنوان استاد هم به عنوان پدر معنوی و هم به عنوان مدیر و معلم هر آنچه میتوانست برای من انجام داد. اگر موفقیت حرفه ای دارم مدیون راهنمایی های ایشان هستم.
فکر میکنید مهمترین ارزشی که در طول مدت کار حرفهایتان خلق کردهاید چیست؟
من همیشه سعی کردهام هر چه بلدم یاد بدهم. من یاد گرفتهام همان طور که به من اعتماد شده، اعتماد کنم و تا جایی که میتوانم دانشم را منتقل کنم. دریغ ندارم. باورم این است که باید هر جایی که وقت میگذارم می بایست ثمربخش باشم. این ثمر بخشی رامی توانید از کسانی که افتخار همکاری با ایشان را داشته ام سوال کنید، امیدوارم پاسخ مثبت باشد
و در زندگی شخصی دستاورد ارزشمندتان را چه میدانید؟
زندگی با کیفیت همراه با یک پسر کوچک نه ساله و یک شریک زندگیِ همراه، مهربان، دوستداشتنی و عزیز.
در سخنرانیتان در عصرانهی کارمان شما به «حال دل خوب» اشاره کردید. فارغ از توصیههایی که برای حال دل خوب در سازمانها دارید و در عصرانه اشاره کردید، به عنوان یک مدیر سطح بالا در ممکلت،
برای حال خوب دل در زندگی خودتان چه میکنید؟
نمیخواهم کلیشهای صحبت کنم ولی زمانی که خیلی جوان بودم، یک بار مدیرم به من گفت: صبحهای زود زمانی میگذارم و مینشینم و مشکلاتم را نگاه میکنم و میگویم خدایا صد هزار مرتبه شکر. آن زمان توی دلم میگفتم این جمله کلیشهای است. اما امروز در چهل و پنج سالگی به این اعتقاد دارم. این عینک روی چشم من است. به مشکلات به چشم پتانسیل یادگیری نگاه میکنم. ممکن نیست که افراد در کسبوکار یا به طور کلی در زندگی به مشکل برنخورند، اما این مشکلات روی دیگری دارند و آن فرصت یادگیریست. نمیشود کتمان کرد که شرایط از بعضی جهات اصلاً شرایط استانداردی نیستند، اما آیا نمیشود این شرایط را به عنوان منبع یادگیری و درنتیجه به انجام رساندن اهداف حرفهای و شخصی نگاه کرد؟ من فکر میکنم عینکی که با آن مسائلمان را نگاه میکنیم میتواند عامل مؤثری در حال خوب یا بد دل ما باشد. اگر ما نتوانیم این را محقق کنیم، جوانهای بیست و سه، چهار سالهی امروز باید چه کار کنند؟ این زاویهی نگاه، به ما پختگی بیشتری میدهد. پس من این طور میبینم که پذیرش زوایای نگاه مختلف و تلاش برای داشتن زوایای نگاه مختلف میتواند در بهتر کردن حال دل ما مؤثر باشد. حال دل خوب نیاز دارد که آدم بتواند وضعیت پیرامونش را مدیریت کند و در حد توانش برای بهبود آن قدمی بردارد.
اشاره کردید به واقعیت موجود. شما در یک شرکت بینالمللی کار میکنید و اساساً زاویهای که در برابر شما گسترده است زاویهی بازیست. همه به محدودیتهایی که اینجا هست آگاهیم، با توجه به تمام محدودیتها شما برای مسئلهی سبک زندگی و حال دل خوب کارکنان یونیلیور ایران به صورت عملی چه اقداماتی را پیاده کردهاید؟
به نظر من در شرایطی زندگی میکنیم که زندگی شخصی و زندگی حرفهایمان بر هم اثرگذار است. ما در تیم به این نتیجه رسیدهایم که لازم است در محیط کار احترام و اعتماد متقابل را نسبت به هم داشته باشیم. افراد در زندگی عادی خودشان دائماً چک نمیشوند، چرا ما باید در شرکت چنین کاری کنم؟ ما میتوانیم زمینهای مبتنی بر اعتماد فراهم کنیم و آن وقت به صورت خودکار رفتار افراد آمیخته به حسن اعتماد خواهد بود. ما در شرکت کسی را چک نمیکنیم. برای دورکاری و یا انواع تعاملات حرفهای بر پایه و اساس اعتماد همکاری میکنیم. چراکه باور داریم تکتک کارکنان یونیلیور در حد خودشان با تعهد نسبت به وظایف و مسئولیتهایشان در سازمان رفتار میکنند و اثر میگذارند. من عمیقاً اعتماد دارم که سازمانها جهت ساختن برندهای قوی نیازمند سرمایه های انسانی باهوش و خلاق هستند و هیچ کس به اندازهی یک ذهن خلاق نمیتواند این نقش را ایفا کند. ما باید فضا را برای خلاقیت کارکنان شرکت فراهم کنیم.
فکر میکنید اگر کارکنانتان بخواهند به مثبتترین وجه برند کارفرمایی یونیلیور ایران تحت مدیریت شما اشاره کنند، چه خواهد بود؟ مطمئنم که وجوه مثبت زیادی وجود دارد ولی چه چیزی برجستهترین است؟
حدود یک سال و سه چهار ماه است که به یونیلیور پیوستهام و زود است که بخواهم به این سؤال جواب بدهم. اما میتوانم به این اشاره کنم که گمانم برای اولین بار در ایران نود و نه درصد از کارکنان یک سازمان، در نظرسنجی منابع انسانی در یونیلیور شرکت کردند. این سطح از مشارکت در نوع خود یک رکورد است. این نشان میدهد که من و تیمم به هم اعتماد کردهایم و کارکنان یونیلیور احساس کردهاند که شنیده میشوند. من ارزش این اعتماد را میدانم و مسئولیتم را دوچندان میبینم. بنابراین اگر از من بپرسند بزرگترین دستاوردت جدا از دستاوردهای مربوط سود و زیان کسبوکار چه بوده، اعلام میکنم نود و نه درصد مشارکت سازمانی.
آقای منصوریان ممنونیم که وقتتان را در اختیار کارمان گذاشتید، آیا سخن پایانی و نکتهای هست که بخواهید اشاره کنید؟
من باور دارم باید دانشی را که داریم منتقل کنیم. به عنوان صاحبان کسبوکارها، ما با هزاران نفر سر و کار داریم. اگر بتوانیم کوچکترین تغییری در در نگاه این افراد، از نظر انسانی و یا حرفهای، ایجاد کنیم، تأثیرش در رشد افراد و مملکت بسیار زیاد خواهد بود. وظیفهی ماست که اینجا را بسازیم و از آن مهمتر نسل جوان را امیدوار کنیم . یکی باید به انها بگوید چیزهای خوب زیادی هم هست. یکی باید بگوید ما این مسیر را رفتیم و موفق شدیم. من در صحبت با جوانترها همیشه میگویم رؤیای شما نباید سقف داشته باشد.
این را هم بگویم یکی از دغدغه های من اثرات اجتماعی- اقتصادی مشکلات فعلی است؛ زیرا اثرات منفی اجتماعی بهراحتی قابلجبران نیست. اگر نسلی امیدش را از دست بدهد، حتی اگر از آسمان ممکلت پول هم ببارد، امیدش به زندگی بهراحتی برنمیگردد. از دست دادن سرمایههای اجتماعی مسئلهای جدی است. سؤال امروز من از خودم و تیمم این است که چهطور میتوان امید را به افراد پیرامونمان و جامعه برگرداند. اگر بتوانیم این رسالت انجام بدهیم هم دنیا را بردهایم هم آخرت را.
نظرات کاربران