گفتوگو با نگار سماکنژاد؛ درنگ در سبک زندگی
نگار سماکنژاد استادیار روانشناسی شناختی، دونده و مربی دو است. وی در عصرانهی شانزدهم کارمان با موضوع تراز سبک زندگی در سازمان، به عنوان سخنران مدعو، ارائهای درخصوص دویدن به عنوان یک سبک زندگی داشت که در ادامهاش این گفتوگو را ایشان ترتیب دادیم. مشروح سخنرانی نگار سماکنژاد را در بلاگ کارمان بخوانید.
من با افتخار با سوابق شما آشنا هستم و از آن میگذرم. ولی مایلم به نکتهی جالبی اشاره کنم که در سخنرانی شما در عصرانهی کارمان توجهام را جلب کرد: متوجه شدم شما خودتان را اولاً به عنوان دونده و مربی دو معرفی کردید. درحالیکه استادیار روانشناسی شناختی دانشگاه هستید. سؤالم این است: فکر میکنم اولویتی درونی هست که هر فرد در معرفی خودش کدام از هویتهایش را انتخاب میکند. اگر برداشت من درست است ممنون میشوم در اینباره بفرمایید.
نه، اینطور نیست که من خودم را صرفاً دونده و مربی دو بدانم. یادم است موقعی عضو هیأت علمی پژوهشکدهی علوم شناختی و مغز بودم، همکارانم خیلی متعجب بودند که من اینقدر میدوم. چون کارم در پژوهشکده سنگین بود، هم به آن میرسیدم و هم مرتب تمرین میکردم. تمرینهای دو واقعاً وقت زیادی از من میگرفت. حتی گاهی ترجیح میدادم به جای اینکه مثلاً به یک سخنرانی معمولی در حوزهی روانشناسی شناختی بروم و صحبت کنم تمرینم را انجام بدهم و روانشناسی شناختی را زندگی کنم. بنابراین زمانی رسید که با خودم گفتم، ببین من اگر شغل استادی دانشگاهیام را نداشته باشم، دویدنم را دارم، اما اگر دویدن را نداشته باشم هیچ چیز دیگری را اصلاً نمیتوانم داشته باشم. میخواهم بگویم دویدن با زندگی من یکی شده است و نمیتوانم زندگیام را بدون دویدن تصور کنم. هیچ کاری نیست که بدون آن نتوانم زندگیام را پیش ببرم و معنا کنم، ولی بدون دویدن نمیتوانم خودم و زندگیام را تصور کنم. شاید این منظور سبب میشود که خودم را اول دونده معرفی کنم.
چرا نمیتوانید خودتان را بدون دویدن تصور کنید؟ چه طور با وجود شما گره خورده است که وقتی نیست انگار احساس خلا میکنید؟
اینقدر ریز و جزیی است که راستش نمیدانم چه جوابی بدهم. ولی، من همیشه به همه میگویم دویدن یک دکمهی ورود دارد، بعد از ورود یکی دو ماهی باید بگذرد تا آدمها بدانند که دارند چکار میکنند و برای چی میدوند و اصلاً داستان این ورزش چیست. این دوران سخت است چون دو اصولاً ورزش خیلی سختیست. ولی به محض اینکه این دوران بگذرد دیگر دکمهی خروجی وجود ندارد. شاید به این خاطر باشد که میگویند دو مادر تمام ورزشهاست. در دویدن نهتنها تمام بدن شما درگیر است، بلکه تمام ذهنتان هم درگیر است. از لحظهای که از خانه بیرون میروی تا تمرینت را شروع کنی، تا پایان پروسهی بسیار درگیرکنندهای است. اما به محض اینکه تمرین تمام میشود آرامش و خوشحالی عمیقی که یک آدم میتواند تجربه کند، پیدایش میشود.قسمتی از این قضیه کاملاً فیزیکی و اثباتشده است. چون هورمونهایی مثل آدرنالین و سروتونین ترشح میشوند که سبب شادیاند. در دویدن اصطلاحیست تحت عنوان Running high که اشاره دارد به اثر دویدن روی ذهن. یا مثلاً این هم ثابت شده است که دویدن میتواند به تمرکز بهتر کمک کند. من خودم جزو کسانی هستم که مشکل تمرکز دارم. وقتی که نمیدوم نمیتوانم درست فکر کنم، نمیتوانم درس بخوانم، بنویسم، شبیه کلافی سردرگم میشوم. این است که دویدن جزیی از زندگیام شده است. حتی وقتی میخواهم مسافرت کنم اولین چیزی که برمیدارم کفشهای دویدنم است.
به نظر میرسد اساساً تواناییهایی از دویدن میآید که خودش را در ابعاد دیگر زندگی شما نشان میدهد. به بخشی که به اثرات ذهنی مربوط میشود اشاره کردید، اما درخصوص ابعاد دیگر چهطور؟ اصلاً حدسم درست است؟
صددرصد همینطور است. نمیخواهم شعار بدهم ولی واقعاً فکر میکنم که پروسهی دویدن درست مثل زندگی است، بهخصوص دوی استقامت، چراکه یک پروسهی بسیار دشوار و کاملاً فردیست. مسابقهای را تصور کنید م ده بیست هزار نفر دارند در آن میدوند. خب چرا میدوند؟ دو مثل ورزشهای دیگر نیست، مثلاً در فوتبال هدف این است که یک تیم به دیگری گل بزند و ببردۀ کشتی همینطور، اکثر ورزشهای همیناند. ولی آن هزاران نفری که دارند میدوند ـ به جز معدودی که میدانند برنده میشوند و مدال میگیرند. ـ صرفاً برای موضوعی درونی دارند این سختی را به جان میخرند. کسی که چهل و دو کیلومتر، صد و بیست یا صد و شصت کیلومتر دوی ماراتن را میدود، میداند که لزوماً روی سکو نمیرود و جایزهای نمیبرد. میداند که فقط و فقط از خط پایان رد خواهد شد. بنابراین هیچ پاداش بیرونیای در انتظارش نیست. اما پس چرا میدود؟ به نظرم موضوع کاملاً شخصی و درونیست. دوندهی ماراتن با خودش میگوید من برای این هدف که هدف سختی هم بود، تلاش کردم و بهش رسیدم. این خود زندگیست. یکی دیگر از مهمترین چیزهایی که دو به آدم یاد میدهد صبوری است، اینکه تو طاقت بیاوری تا بتوانی به خودت و ضعفهای خودت غلبه کنی و در آخر بگویی به هدفم رسیدم. و اینهمه را نمیشود بدون نظم و انگیزه به دست آورد. بنابراین دویدن اساساً یک سبک زندگی است.
من در چارچوب خیلی محدودتری دویدن را تجربه کردهام و میتوانم درک کنم که از چه حرف میزنید. دو ورزش خیلی پیچیدهای است. شخصاً هر بار که شروع کردهام به دویدن احساس کردم هیچ مرز و محدودهای دیگر برایم وجود ندارد، یعنی فقط کافیست به سمت چیزی که میخواهم قدم بردارم.
همین طور است، ورزش خیلی پیچیدهایست. من بارها به شاگردانم از مبتدی تا پیشرفته این را یادآوری کردهام که باید به خودشان افتخار کنند که برای انجام کار به این سختی همت دارند. اینکه تو صبح زود خودت را از تخت بیرون بکشی، در سرمای صبح زود مثلاً زمستان تمرین سختی مثل دویدن را شروع کنی و لزوماً در انتظار مدال و برنده شدن در المپیک و… نباشی، کار پیچیده و باارزشی است.
خانم سماکنژاد غیر از مسئلهی تدریس در دانشگاه و درس خواندن و دویدن چقدر به ابعاد دیگر زندگیتان میپردازید؟ اینطور بپرسم؛ آیا زندگی شما در این دو موضوع خلاصه میشود یا ابعاد دیگری هم هست که شما به فراخور میپردازید؟
زمانی به عکاسی و مستندسازی علاقه داشتم و یک دورهی تقریباً دوساله هم دنبالش کردم. اواسط دورهی دکترایم بود. در آن دوره فیلم و مستند قسمت خیلی مهمی از زندگیام بود. اما در حال حاضر خیلی فرصت نمیکنم به این کار بپردازم. این روزها اکثر مواقع ساعتپنج و نیم صبح بیرون میزنم و نه شب برمیگردم. اگر فرصتش را داشتم قطعاً بخش مهمی از زندگیام بود.
این بازه صبح تا شب چهطور میگذرد؟
قسمت اعظمش به کلاسهای دو میگذرد و قسمتی هم به تمرینات خودم، پروژههای دانشجوهایم و ماندن در راهبندانهای تهران.
به عنوان یک فرد جدی و هدفمند که دو فعالیت خیلی جدی و سنگین در زندگی دارید، آن هم در شهری مثل تهران که ایجاد تعادل بین کار و زندگی تا حدودی سخت است، آیا اساساً مسئلهی کیفیت زندگی کاری و شخصی برایتان مطرح است؟ شما به چه زندگیای میگویید باکیفیت؟
بخشی از جواب این سؤال با پاسخم به سؤال قبلی برمیگردد. این را باید اضافه کنم که من همیشه آدم در سفری بودم. همیشه یک کولهپشتی آمادهبهسفر داشتم و سفر قسمت مهمی از زندگیام بود و کیفیتی به آن میداد. اما سفر هم خیلی وقت است که نمیتوانم آن طور که باید و شاید بروم. خیلی چیزها را نمیتوانم آن طور که باید و شاید داشته باشم اما امیدوارم که به زندگیام برشان گردانم. خیلی چیزها هست که میتواند کیفیت زندگی یک آدم را تعریف کند و بالا ببرد، مثل دنیا را گشتن، وقت گذاشتن برای خود، کتاب خواندن، فیلم دیدن، موسیقی گوش دادن، اصلاً هیچ کاری نکردن! همهی اینها میتواند کمککننده باشد. در حال حاضر تمام وقت من به یاد دادن میگذرد، نمیتوانم بگویم از کیفیت زندگیام راضی نیستم. این یک سبک است و آن که گفتم سبکی دیگر. الن نمیتوانم بینشان انتخاب کنم چون از همین روند هم خیلی راضیام و عمیقاً خوشحالم. گرچه باید بگویم که خیلی خستهام میکند.
این خستگی را چهطور توجیه میکنید؟ میتوانید جزییتر دربارهاش بگویید؟
بخشیاش مربوط به خستگی جسمیاست، گاهی آنقدر زیاد است که حتی نمیتوانم حرف بزنم. از طرف دیگر وقتی در مسابقهای شرکت میکنیم و دوندهها از خط پایان عبور میکنند، انگار من با تکتکشان از خط پایان رد میشوم و یا با آنها رکورد میگیرم. بار احساسی این که گفتم برای من خیلی زیاد است. به همین خاطر است که میگویم نمیتوانم زندگیام رو بدون دویدن تصور کنم. به همین خاطر است که میگویم نمیدانم دنبال کردن کدام یک از این سبکها برای من تعریف کیفیت زندگیست: کارهایی که واقعاً دلم برایشان تنگ میشود یا دویدن که نمیتوانم حتی یک روز هم انجامش ندهم و خیلی دوستش دارم و حاضرم به خاطرش هر چیزی را بگذارم کنار.
با توجه به تجربیات عمیق و جدیای که دارید، آیا همچنان نقاطی در زندگی تان هست که اگر به عقب برگردید به نوع دیگری و با کیفیت دیگری انجامشان میدهید؟
نمیدانم سؤال سختیست. تنها چیزی که میتوانم بگویم این است که اگر در فرهنگ دیگری بودم که در آن فرهنگ تحصیلات دانشگاهی اینقدر اهمیت نداشت، شاید اساساً مستقم فقط به ورزش و مستندسازی میپرداختم. اما برعکس بود؛ باید درس میخواندیم، درس خوب میخواندیم، رشتهی مهندسی میخواندیم و سالها به همین ترتیب ادامه میدادیم… من زمانی که تغییر رشته دادم احساس فوقالعادهای داشتم.
ممنونم از زمانی که به کارمان اختصاص دادید. آیا نکتهای هست که مایل باشید در پایان به این گفتوگو اضافه کنید؟
به نظر من بحث کیفیت سبک زندگی خیلی به حال درونی آدم برمیگردد؛ چه در محیط کار و چه در محیط زندگی. خیلی موقعها من در زندگی مچ خودم را گرفتهام: چه موقعی که دارم میدوم و چه موقعی که در کلاس ایستادهام و دارم دوندههایم را نگاه میکنم، میبینم دارم لبخند میزنم! فکر میکنم این لبخند از یک حال خوب درونی میآید که خیلی دوستش دارم و نمیتوانم نداشته باشمش.
نظرات کاربران